جنگ جمل چگونه اتفاق افتاد؟
جواب: حدود سه ماه بیشتر از بیعت با
امیرمؤمنان «على»(علیه السلام) نگذشته بود که تحمّل عدالت آن حضرت بر
گروهى از مستکبران، سخت و ناگوار آمد و مخالفتها از سوى آنان شروع شد.
«معاویه» در شام پرچم مخالفت را بر افراشت و حاضر به پذیرش بیعت نبود و
براى رویاروى با حضرت آماده جنگ مى شد. «على»(علیه السلام) به فرمانداران
خود در سه شهر «کوفه» و «بصره» و «مصر» نامه نوشت تا نیروهاى جنگى خود را
براى مقابله با «معاویه» اعزام دارند.
در این گیر و دار «طلحه» و «زبیر» به بهانه سفر عمره، راهى «مکّه» شدند و در «مکّه»، «عایشه» را که از بیعت با آن حضرت ناراضى بود با خویش همراه کردند و به عنوان هوادارى از خون عثمان به سمت «بصره» حرکت نمودند.
قراین به خوبى گواهى مى داد که آنها نه در فکر خوانخواهى «عثمان» بودند و نه دلسوزى براى اسلام، زیرا قاتلان «عثمان» در «بصره» نبودند; بعلاوه لازمه هوادارى از «عثمان» مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) نبود، علاوه بر این «طلحه» خود از سران مبارزان بر ضدّ «عثمان» بود.
روشن است که هدف آنها از پیمان شکنى (چون با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند)، رسیدن به جاه و مقام بود.
سرانجام این دو، همراه با «عایشه» در ماه ربیع الثّانى سال 36، شهر «بصره» را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم «بصره» براى خود بیعت گرفتند و شکاف دیگرى در پیکر جامعه اسلامى وارد ساختند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) که از این امر به خوبى آگاه بود، با همان لشکرى که براى دفع توطئه شامیان آمده کرده بود به سوى «بصره» حرکت کرد و نامه اى به فرماندار «کوفه» «ابو موسى اشعرى» براى تقویت این سپاه نوشت ـ گرچه ابوموسى به نداى امام پاسخ مثبت نداد ولى در نهایت حدود نه هزار نفر از «کوفه» به سوى امام حرکت کردند ـ و در ماه «جمادى الاخرى» دو لشکر با هم روبه رو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبى» این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر «طلحه» و «زبیر» در هم شکست و از آن جا که براى تحریک مردم بصره، «عایشه» همسر پیامبر(ص) را بر شترى سوار کرده بودند، این جنگ «جنگ جمل» نامیده شد; مقاومت لشکر مخالف، در اطراف شتر «عایشه» بسیار سرسختانه بود. امام(علیه السلام) فرمود: «تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت، شتر را پى کنید» چنین کردند و شتر از پا درآمد و جنگ به پایان رسید، «طلحه» و «زبیر» هر دو به قتل رسیدند (طلحه در میدان جنگ به وسیله یکى از همرزمانش یعنى مروان، و زبیر در بیرون صحنه) و روز اوّل «ماه رجب» بود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) «عایشه» را به خاطر احترام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) محترمانه به مدینه فرستاد.
در این جنگ به گفته بعضى ده هزار نفر و به روایتى هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّى، درهم شکسته شد و مسئولیّت آن برگردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت.
«ابن ابى الحدید» بعد از نقل این داستان، داستان دیگرى از «ابومخنف» نقل مى کند که «عایشه» در مسیر راه خود به سوى «بصره» به یک آبادى به نام «حوأب» رسید; سگهاى آبادى سر و صداى زیادى کردند به طورى که شترهاى کاروان رَم کردند.
یکى از یاران «عایشه» گفت: ببینید چقدر سگهاى «حوأب» زیاد است و چقدر فریاد مى کنند، «عایشه» فوراً زمام شتر را کشید و ایستاد، گفت: این جا «حوأب» و این صداى سگهاى «حوأب» بود، فوراً مرا برگردانید! چرا که از «پیامبر(ص)» شنیدم که مى فرمود: «بترس از آن روزى که به راهى مى روى که سگ هاى «حوأب» در آن جا در اطراف تو سر و صداى زیادى خواهند کرد»!
در آن جا یک نفر (براى منصرف ساختن عایشه از این فکر) صدا زد: خداى تو را رحمت کند ما مدّتى است از «حوأب» گذشته ایم! گفت: شاهدى دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عرب هاى آن بیابان را دیدند و پاداشى براى آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند این جا «حوأب» نیست! و «حوأب» را پشت سر گذاشتید; «عایشه» پذیرفت و به راه خود ادامه داد!(1)
مى فرماید: نگرانى من هرگز به خاطر خودم نبود بلکه به خاطر این بود که مبادا با آمدن همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به میدان، و فریاد دروغین خونخواهى قتل «عثمان» و حضور جمعى از صحابه پیمان شکن در لشکر دشمن، گروهى از عوام به شکّ و تردید بیفتند، درست همانند نگرانى موسى به هنگام رویارویى با ساحران. «موسى هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد، بلکه از این مى ترسید که جاهلان و دولتهاى ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهى بکشانند» (لم یُوجِسْ مُوْسى(علیه السلام) خِیفَةً عَلى نَفْسِهِ بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ).
این جمله اشاره به آیات سوره «طه» است آن جا که خداوند مى فرماید: «قالُوا یا مُوْسى اِمّا اَنْ تُلْقِىَ وَ اِمّا اَنْ نَکُونَ اَوَّلَ مَنْ اَلْقى، قالَ بَلْ اَلْقُوا، فَاِذا حِبالُهُمْ و عَصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ اِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ اَنّها تَسْعى فَاَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی»; (ساحران گفتند اى موسى! آیا تو اوّل عصاى خود را مى افکنى یا ما اوّل باشیم؟ گفت: شما اوّل بیفکنید، در این هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مى رسید که حرکت مى کند، موسى ترس خفیفى در دل احساس کرد) (مبادا مردم گمراه شوند)!(1)
در چهارمین جمله به مردم و بازماندگان جنگ جمل هشدار مى دهد که: «امروز ما و شما در جادّه حق و باطل قرار گرفته ایم (یا به تعبیر دیگر بر سر دو راهى حقّ و باطل قرار گرفته ایم که ما به سویى مى رویم و شما به سوى دیگر! ما در متن حق هستیم و متأسفانه شما بر باطل و در لبه پرتگاه!)» (اَلْیَوْمَ تَواقَفْن(2) عَلى سَبیلِ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ).
درست چشم باز کنید و وضع خود را ببینید که بر امام زمانتان خروج کرده اید! احترام بیعت را نگه نداشته و پیمان الهى را شکسته اید! و در میان مسلمین شکاف ایجاد کرده اید! و خونهاى گروه عظیمى را ریخته اید! و مسئولیت بزرگى در پیشگاه خدا و براى «یوم المعاد» جهت خود فراهم کرده اید! نیک بیندیشید و در وضع خود تجدیدنظر کنید!
سرانجام در آخرین جمله مى فرماید: «کسى که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمى شود (و تشنگیهاى کاذب که معمولا هنگام وحشت از فقدان آب، بر انسان چیره مى شود به او دست نمى دهد)» (مَنْ وَثِقَ بِماء لَمْ یَظْمَأ).
اشاره به این که آن کسى که رهبر و راهنماى مطمئنّى دارد، گرفتار شکّ و تردید و وسوسه هاى شیطانى و اضطراب و بى اعتمادى نمى گردد; چرا که خود را در کنار چشمه آب زلال معرفت احساس مى کند و در مشکلات به او پناه مى برد و از او فرمان و دستور مى گیرد، شما هم اگر رهبر خود را بشناسید و به او اعتماد کنید، با اطمینان خاطر در راه حق گام مى نهید و از تزلزل و تردید و وسوسه هاى نفس و شیطان در امان خواهید بود.
در این گیر و دار «طلحه» و «زبیر» به بهانه سفر عمره، راهى «مکّه» شدند و در «مکّه»، «عایشه» را که از بیعت با آن حضرت ناراضى بود با خویش همراه کردند و به عنوان هوادارى از خون عثمان به سمت «بصره» حرکت نمودند.
قراین به خوبى گواهى مى داد که آنها نه در فکر خوانخواهى «عثمان» بودند و نه دلسوزى براى اسلام، زیرا قاتلان «عثمان» در «بصره» نبودند; بعلاوه لازمه هوادارى از «عثمان» مخالفت با امیرمؤمنان(علیه السلام) نبود، علاوه بر این «طلحه» خود از سران مبارزان بر ضدّ «عثمان» بود.
روشن است که هدف آنها از پیمان شکنى (چون با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند)، رسیدن به جاه و مقام بود.
سرانجام این دو، همراه با «عایشه» در ماه ربیع الثّانى سال 36، شهر «بصره» را با نیرنگ تصرف کرده و با گمراه ساختن مردم «بصره» براى خود بیعت گرفتند و شکاف دیگرى در پیکر جامعه اسلامى وارد ساختند.
امیرمؤمنان(علیه السلام) که از این امر به خوبى آگاه بود، با همان لشکرى که براى دفع توطئه شامیان آمده کرده بود به سوى «بصره» حرکت کرد و نامه اى به فرماندار «کوفه» «ابو موسى اشعرى» براى تقویت این سپاه نوشت ـ گرچه ابوموسى به نداى امام پاسخ مثبت نداد ولى در نهایت حدود نه هزار نفر از «کوفه» به سوى امام حرکت کردند ـ و در ماه «جمادى الاخرى» دو لشکر با هم روبه رو شدند و به نقل «تاریخ یعقوبى» این جنگ تنها چهار ساعت طول کشید که لشکر «طلحه» و «زبیر» در هم شکست و از آن جا که براى تحریک مردم بصره، «عایشه» همسر پیامبر(ص) را بر شترى سوار کرده بودند، این جنگ «جنگ جمل» نامیده شد; مقاومت لشکر مخالف، در اطراف شتر «عایشه» بسیار سرسختانه بود. امام(علیه السلام) فرمود: «تا شتر سرپاست جنگ ادامه خواهد یافت، شتر را پى کنید» چنین کردند و شتر از پا درآمد و جنگ به پایان رسید، «طلحه» و «زبیر» هر دو به قتل رسیدند (طلحه در میدان جنگ به وسیله یکى از همرزمانش یعنى مروان، و زبیر در بیرون صحنه) و روز اوّل «ماه رجب» بود که امیرمؤمنان على(علیه السلام) «عایشه» را به خاطر احترام پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) محترمانه به مدینه فرستاد.
در این جنگ به گفته بعضى ده هزار نفر و به روایتى هفده هزار نفر از طرفین کشته شدند و با این ضایعه عظیم نخستین مخالفت جدّى، درهم شکسته شد و مسئولیّت آن برگردن آتش افروزان جنگ قرار گرفت.
سؤال: پیشگوئی پیامبر(ص) درباره حضور عائشه در جنگ جمل چه بود؟
جواب: در روایات متعددى از پیامبر(ص) مى خوانیم که نسبت به داستان جنگ جمل و موضع گیرى «عایشه» در آن، پیشگوییهایى فرموده و به او هشدار داده است، از جمله این که: چون «عایشه» عازم بر خروج شد به جستجوى شترى براى او برآمدند که «هودجش» را حمل کنند; شخصى به نام «یعلى بن امیة» شترى به نام «عسکر» براى او آورد که بسیار درشت اندام و مناسب این کار بود. هنگامى که «عایشه» آن را دید از آن خوشش آمد و در این هنگام شتربان به توصیف قدرت و قوّت شتر پرداخت و در لابه لاى سخنش نام «عسکر» را که نام آن شتر بود بر زبان جارى کرد، هنگامى که «عایشه» این نام را شنید تکان خورد و «اِنّا لله وَ انّا اِلَیه راِجُعون» بر زبان جارى کرد و بلافاصله گفت این شتر را ببرید که مرا در آن حاجتى نیست. هنگامى که دلیلش را از او سؤال کردند، گفت رسول خد (صلى الله علیه وآله وسلم) نام چنین شترى را براى من ذکر فرموده و مرا از سوار شدن بر آن نهى فرموده است. سپس دستور داد شتر دیگرى براى او بیاورند امّا هرچه گشتند شتر دیگرى که مناسب این کار باشد نیافتند; ناچار جهاز شتر و صورت ظاهرى آن را تغییر دادند و نزد او آوردند، گفتند شترى قوى تر و نیرومندتر براى تو آوردیم او هم راضى شد.«ابن ابى الحدید» بعد از نقل این داستان، داستان دیگرى از «ابومخنف» نقل مى کند که «عایشه» در مسیر راه خود به سوى «بصره» به یک آبادى به نام «حوأب» رسید; سگهاى آبادى سر و صداى زیادى کردند به طورى که شترهاى کاروان رَم کردند.
یکى از یاران «عایشه» گفت: ببینید چقدر سگهاى «حوأب» زیاد است و چقدر فریاد مى کنند، «عایشه» فوراً زمام شتر را کشید و ایستاد، گفت: این جا «حوأب» و این صداى سگهاى «حوأب» بود، فوراً مرا برگردانید! چرا که از «پیامبر(ص)» شنیدم که مى فرمود: «بترس از آن روزى که به راهى مى روى که سگ هاى «حوأب» در آن جا در اطراف تو سر و صداى زیادى خواهند کرد»!
در آن جا یک نفر (براى منصرف ساختن عایشه از این فکر) صدا زد: خداى تو را رحمت کند ما مدّتى است از «حوأب» گذشته ایم! گفت: شاهدى دارید؟ آنها رفتند و پنجاه نفر از عرب هاى آن بیابان را دیدند و پاداشى براى آنها قرار دادند که بیایند شهادت دهند این جا «حوأب» نیست! و «حوأب» را پشت سر گذاشتید; «عایشه» پذیرفت و به راه خود ادامه داد!(1)
عجیب این است که این گونه مطالب، سبب تردید «عایشه» مى شد ولى آن همه روایات صریحى که از پیامبر اکرم(ص) درباره على (علیه السلام) شنیده بود و راوى بسیارى از آنها خود او بوده است، سبب تردید و انصراف او نشد; و این از عجایب است! در ضمن از این داستانها استفاده مى شود که او به آسانى فریب مى خورد و تغییر عقیده مى داد.
سؤال: علت نگرانی امام علی(ع) در جریان جنگ جمل چه بود؟
جواب: امام علی(ع) در فرازهائی از خطبه چهارم نهج البلاغه به پاسخ سؤالى مى پردازد که بعد از داستان «جنگ جمل» به ذهن بعضى مى رسید و آن این که چرا امام(علیه السلام) از ماجراى این جنگ نگران بود؟مى فرماید: نگرانى من هرگز به خاطر خودم نبود بلکه به خاطر این بود که مبادا با آمدن همسر پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به میدان، و فریاد دروغین خونخواهى قتل «عثمان» و حضور جمعى از صحابه پیمان شکن در لشکر دشمن، گروهى از عوام به شکّ و تردید بیفتند، درست همانند نگرانى موسى به هنگام رویارویى با ساحران. «موسى هرگز احساس ترس نسبت به خودش نکرد، بلکه از این مى ترسید که جاهلان و دولتهاى ضلالت غلبه کنند و مردم را به گمراهى بکشانند» (لم یُوجِسْ مُوْسى(علیه السلام) خِیفَةً عَلى نَفْسِهِ بَلْ اَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهّالِ وَ دُوَلِ الضَّلالِ).
این جمله اشاره به آیات سوره «طه» است آن جا که خداوند مى فرماید: «قالُوا یا مُوْسى اِمّا اَنْ تُلْقِىَ وَ اِمّا اَنْ نَکُونَ اَوَّلَ مَنْ اَلْقى، قالَ بَلْ اَلْقُوا، فَاِذا حِبالُهُمْ و عَصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ اِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ اَنّها تَسْعى فَاَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی»; (ساحران گفتند اى موسى! آیا تو اوّل عصاى خود را مى افکنى یا ما اوّل باشیم؟ گفت: شما اوّل بیفکنید، در این هنگام طنابها و عصاهاى آنان بر اثر سحرشان چنان به نظر مى رسید که حرکت مى کند، موسى ترس خفیفى در دل احساس کرد) (مبادا مردم گمراه شوند)!(1)
در چهارمین جمله به مردم و بازماندگان جنگ جمل هشدار مى دهد که: «امروز ما و شما در جادّه حق و باطل قرار گرفته ایم (یا به تعبیر دیگر بر سر دو راهى حقّ و باطل قرار گرفته ایم که ما به سویى مى رویم و شما به سوى دیگر! ما در متن حق هستیم و متأسفانه شما بر باطل و در لبه پرتگاه!)» (اَلْیَوْمَ تَواقَفْن(2) عَلى سَبیلِ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ).
درست چشم باز کنید و وضع خود را ببینید که بر امام زمانتان خروج کرده اید! احترام بیعت را نگه نداشته و پیمان الهى را شکسته اید! و در میان مسلمین شکاف ایجاد کرده اید! و خونهاى گروه عظیمى را ریخته اید! و مسئولیت بزرگى در پیشگاه خدا و براى «یوم المعاد» جهت خود فراهم کرده اید! نیک بیندیشید و در وضع خود تجدیدنظر کنید!
سرانجام در آخرین جمله مى فرماید: «کسى که اطمینان به آب داشته باشد تشنه نمى شود (و تشنگیهاى کاذب که معمولا هنگام وحشت از فقدان آب، بر انسان چیره مى شود به او دست نمى دهد)» (مَنْ وَثِقَ بِماء لَمْ یَظْمَأ).
اشاره به این که آن کسى که رهبر و راهنماى مطمئنّى دارد، گرفتار شکّ و تردید و وسوسه هاى شیطانى و اضطراب و بى اعتمادى نمى گردد; چرا که خود را در کنار چشمه آب زلال معرفت احساس مى کند و در مشکلات به او پناه مى برد و از او فرمان و دستور مى گیرد، شما هم اگر رهبر خود را بشناسید و به او اعتماد کنید، با اطمینان خاطر در راه حق گام مى نهید و از تزلزل و تردید و وسوسه هاى نفس و شیطان در امان خواهید بود.
+ نوشته شده در یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱ ساعت 21:54 توسط جواد صمدی تلم خان
|